مــهرادمــهراد، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

مــهراد نفس مامــان و بــابا

شيرين زبونى کردنت

سلام پسر قشنگم امروز از ساعت شيش تا هشت خوابيديم تو منو از خواب بيدار کردى اومدى بغلم کردى بوسم کردى گفتى مامان جون مامان جونم از خواب بيدار شو اخه من قربون اون شيرين زبونيت برم خدايا شکرت شکرت بخاطر اين فرشته کوچولو که بهم دادى بهترين حس دنيارو داشتم  اون  موقع...
4 مرداد 1395

عشق

عشقی که حاصلش تو باشی رو دیگه نمیشه عشق خطاب کرد واره جدیدی برای توصیفش لازمه... قربون اون نگاه کردنت برم ...
31 تير 1395

بدون عنوان

مادر بودنم را دوست دارم...چون به بودنم معنا میدهد چون ارزشم را به رخم میکشد و یادم میدهد هزار بار بگویم ...جانم...   ...
31 تير 1395

بدون عنوان

نفس مامان الان خوابی و من دارم واسه تو مینویسم خیلی شیرین زبون شدی مهرادم به ببوشم میگی بتوشم بعضی اوقات به من میگی زن دایی مرده به بابا میگی دایی مهدی لب تاب=اب تاب شکم=شمک بابابزرگ=بابزرگ ریخت=هیخت اسمارتیز=اساتیز اولین چیری که گفتی بابا بعد این چیه همش میگفتی این چیه رانندگی=نانندگی نوشابه=اوشابه عاشق بابا بزرگی خیلی دوسش داری وقتی که من تو اشبزخونه ام یهو میای میگی ببین کی اومده من اومدم سوبرایزت کنم  نميرم =مميرم نميشه =مميشه چيدم =ببچيدم يخچال=يچخال    
31 تير 1395